چند داستان از امام حسین

 پس چون تاریكى شب فرا رسید، كوبنده اى درب خانه را كوبید، حضرت فاطمه زهراء فرمود: كیست ؟
جواب آمد: اى دختر رسول خدا! من خیّاط هستم ، لباس ها را آورده ام ، پس حضرت زهراء علیها السّلام درب را گشود؛ و آن گاه دستمال بسته اى را تحویل گرفت و داخل منزل آمد.
هنگامى كه آن دستمال بسته را باز كرد، دو پیراهن ، دو شلوار، دو رداء، دو عمامه و دو جفت كفش سیاه منگوله دار در آن مشاهده نمود.
خوشحال و شادمان گشت ؛ و به نزد حسن و حسین آمد؛ و عزیزانش را از خواب بیدار نمود و لباس هاى عید را به ایشان پوشاند.
در همین لحظه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، وارد منزل شد و چون حَسَنین را با آن وضعیّت مشاهده نمود، آن ها را در آغوش گرفت و بوسید؛ و سپس به دخت گرامیش فاطمه زهراء خطاب كرد و اظهار داشت : دخترم ! خیّاط را دیدى ؟
حضرت فاطمه علیها السّلام پاسخ داد: بلى ، او را دیدم .
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى دخترم ! او خیّاط نبود بلكه خزینه دار بهشت بود.
حضرت فاطمه علیها السّلام سؤ ال نمود: چه كسى شما را از این موضوع آگاه نمود ؟
حضرت رسول در پاسخ فرمود: او پیش از آن كه به آسمان عروج نماید، نزد من آمد و مرا از این جریان آگاه نمود.

بچّه آهو و بى طاقتى ملائكه
روزى امام حسن مجتبى علیه السّلام در كنار حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ایستاده بود، كه یك شكارچى در حالى كه بچّه آهوئى را به همراه داشت وارد شد؛ و اظهار داشت : یا رسول اللّه ! من این بچّه آهو را شكار كرده ام و آن را براى فرزندانت حسن و حسین علیهماالسّلام هدیه آورده ام .
حضرت آن بچّه آهو را قبول نمود و به امام حسن مجتبى علیه السّلام داد و براى شكارچى دعاى خیر نمود.
و پس از ساعتى حسین علیه السّلام آمد؛ و چون دید برادرش با بچّه آهوئى سرگرم بازى است گفت : آن را از كجا آورده اى ؟
جواب داد: جدّم رسول اللّه آن را به من داد.
امام حسین علیه السّلام سریع به سوى جدّش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روانه شد و اظهار داشت : چرا به برادرم بچّه آهو داده اى و به من نمى دهى ؟!
و مرتّب این سخن را تكرار مى نمود و حضرت رسول نیز او را با ملاطفت و مهربانى دلدارى مى داد، تا آن كه حسین علیه السّلاممشغول گریه شد.
ناگاه جلوى مسجد سر و صدائى به پا شد، هنگامى كه مشاهده كردند، دیدند كه گرگى آهوئى را به همراه بچّه اش آورده است .
همین كه نزد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله رسیدند، آهو با زبان فصیح ، به عربى لب به سخن گشود و گفت : یا رسول اللّه ! من داراى دو بچّه شیرخواره بودم ، یكى از آن ها را شكارچى گرفت و براى شما آورد؛ و این بچّه برایم باقى ماند و خوشحال بودم .
و هنگامى كه مشغول شیردادنش بودم صدائى شنیدم كه مى گفت :
زود باش ! با سرعت بچّه ات را نزد پیامبر خدا بِبَر، چون حسین علیه السّلام با حالت گریه درخواست آن را دارد؛ و تا قبل از آن كه اشك بر گونه هایش جارى گردد، خودت را با بچّه ات باید آن جا رسانى ؛ وگرنه این گرگ تو و بچّه ات را نابود مى كند.
و سپس گفت : یا رسول اللّه ! من مسافت زیادى را با سرعت آمده ام و خدا را شكر مى گویم كه پیش از جارى شدن اشك بر صورت مبارك فرزندت حسین خود را به اینجا رسانده ام .
در این هنگام صداى تكبیر از جمعیّت بلند شد؛ و حضرت براى آهو دعا نمود و بچّه اش را تحویل حسین علیه السّلام داد؛ و آن را نزد مادرش حضرت زهراء علیها السّلام آورد و همگى شادمان گردیدند.

كرامت در مجازات
طبق آنچه تاریخ ‌نویسان نگاشته اند:
یكى از پیش خدمتان امام حسین علیه السّلام خلافى مرتكب شد كه مستحقّ عقوبت و تاءدیب گشت .
به همین جهت ، حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السّلام دستور داد تا نامبرده تاءدیب و تنبیه شود.
ولیكن پیش از آن كه غلام مجازات شود، خود را به مولایش امام حسین علیه السّلام رساند و عرضه داشت : اى سرورم ! خداوند متعال در قرآن كریم فرموده است : )وَالْكاظِمینَ الْغَیْظَ( .
پس حضرت با مشاهده حالت او؛ و شنیدن این آیه مباركه قرآن تبسّمى نمود و فرمود: او را رها سازید، من خشم خود را فرو نشاندم .
آن گاه پیش خدمت گفت : )وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ( .
امام حسین علیه السّلام با شنیدن این قطعه از آیه شریفه ، خطاب به غلام كرد و اظهار داشت : از تو گذشتم و تو را مورد عفو و بخشش خود قرار دادم .
در این هنگام ، غلام كرامت و بخششى بیش از این تقاضا كرد و اظهار داشت : )وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ( یعنى ؛ خداوند متعال نیكوكاران و كرامت كنندگان را دوست دارد.
حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام با دیدن حالت غلام و تلاوت آخرین قسمت آیه مباركه قرآن ، فرمود: همانا من تو را به جهت خوشنودى و رضایت خداوند متعال آزاد كردم .
و پس از آن دستور داد تا همچنین هدیه اى مناسب ، كه رفع مشكل و نیاز غلام كند به وى عطاء گردد.

زنده شدن زنى مرده
مرحوم قطب الدّین راوندى در كتاب خود آورده است :
عدّه اى در حضور مبارك امام حسین علیه السّلام نشسته بودند، كه ناگاه جوانى گریه كنان وارد شد.
امام حسین علیه السّلام به او فرمود: چرا گریان و ناراحت هستى ؟
جوان اظهار داشت : هم اكنون مادرم بدون آن كه وصیّتى كرده باشد، فوت نمود و از دنیا رفت ؛ و او اموال بسیارى داشت ، پیش از آن كه بمیرد به من گفت كه بدون مشورت با شما هیچ دخالت و تصرّفى در اموالش نكنم .
پس امام حسین علیه السّلام به كسانى كه آنجا حضور داشتند فرمود: برخیزید تا به طرف منزل این زنى برویم كه از دنیا رفته است .
لذا همگى حركت كردند و به منزلى كه جنازه زن در آن نهاده شده بود، وارد شدند و جلوى درب اتاق ایستادند.
در این هنگام حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام دعائى را خواند؛ و به اذن خداوند متعال آن زن مُرده ، زنده شد.
همین كه زنده شد نشست و پس از گفتن شهادتین ، نگاهى به امام علیه السّلام انداخت و گفت : اى سرورم ! سخنى بفرما و مرا به دستورات خود راهنمایى نما.
حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام داخل اتاق شد و بر بالشى تكیه داد و فرمودهم اینك وصیّت كن ، خداوند تو را رحمت نماید.
زن اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! من اموالى چنین و چنان در فلان مكان دارم ، یك سوّم آن ها را به شما مى دهم تا در هر راهى كه مصلحت مى دانى ، مصرف نمایى .
و دو سوّم دیگر آن ها را به این پسرم مى دهم ؛ البتّه به شرط آن كه او از دوستان و علاقه مندان شما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام باشد.
ولى چنانچه مخالف شما گردد، پس تمامى اموال خودم را در اختیار شما قرار مى دهم ؛ چون كه مخالفین شما هیچ حقّى در اموال مؤ منین ندارند.
سپس آن زن از حضرت خواهش نمود كه بر جنازه اش نماز بخواند؛ و مسائل كفن و دفنش را نیز خود حضرت بر عهده گیرد.

منبع:تبیان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 17 خرداد 1394برچسب:امام,حسین,داستان, | 11:7 | نویسنده : لیلاریاحی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ولف دی ال